ز بنگاه حاتم يکي پيرمرد
شاعر : سعدي
طلب ده درم سنگ فانيد کرد | | ز بنگاه حاتم يکي پيرمرد | که پيشش فرستاد تنگي شکر | | ز راوي چنان ياد دارم خبر | همان ده درم حاجت پير بود | | زن از خيمه گفت اين چه تدبير بود؟ | بخنديد و گفت اي دلارام حي | | شنيد اين سخن نامبردار طي | جوانمردي آل حاتم کجاست؟ | | گر او در خور حاجت خويش خواست | ز دوران گيتي نيايد مگر | | چو حاتم به آزاد مردي دگر | نهد همتش بر دهان سال | | ابوبکر سعد آن که دست نوال | به سعيت مسلماني آباد باد | | رعيت پناها دلت شاد باد | ز عدلت بر اقليم يونان و روم | | سرافرازد اين خاک فرخنده بوم | نبردي کس اندر جهان نام طي | | چو حاتم، اگر نيستي کام وي | تو را هم ثنا ماند و هم ثواب | | ثنا ماند از آن نامور در کتاب | تو را سعي و جهد از براي خداست | | که حاتم بدان نام و آوازه خواست | وصيت همين يک سخن بيش نيست | | تکلف بر مرد درويش نيست | ز تو خير ماند ز سعدي سخن | | که چندان که جهدت بود خير کن | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}